غمیگن غمگینم
خودت میبینی که برای تو مینویسم
بی امید از اینکه باز هم تو روداشته باشم
هروقت به تو فکرمیکنم تمام وجودم آتش میگیره
هرچقدر هم خیالاتی باشم
نمیتونم تورو بدون من تصور کنم
چقدر ساده می گذرنند آنان که میگویند دوستت دارند
چند سال بگذره تا بتونم کمی فراموشت کنم
هرچه بیشتر میگذرده حس میکنم بیشتر میخوامت
نمیتونم فراموشت کنم
پیش خدا بردم درد دلمو
گفت تو باید بخوای
نمیدونم اصلا اون حس برات معنی داشته یا نه...
ولی تورو به اسم پاکت قسم ببین دارم هر روز میمیرمو زنده میشم
من و قلبم اینجا تنها نشستیم شاید بیای یه لحظه کنارمون
بستم نیست؟
تو که دلت مهربونه!
آخه من به کی بگم دردمو
به هیچ کس هم نمیتونم بگم...
نوشته یکی از دوستام
ممنونم از اینکه اجازه دادی مطلبت رو بذارم
نظرات شما عزیزان:
|